معنی سن، سیاهک

حل جدول

سن، سیاهک

آفت گندم


سن ، سیاهک

آفت گندم


سیاهک

آفت گندم

لغت نامه دهخدا

سیاهک

سیاهک. [هََ] (ص مصغر) بسیاهی زننده. متمایل به سیاه:
سیاهک بود زنگی خود بدیدار
بسرخی میزند چون گشت بیمار.
نظامی.
|| (اِ مصغر) آفت قارچی در گندم که دانه را سیاه کند. (یادداشت بخط مؤلف). بیماری در زعفران. (یادداشت بخط مؤلف).


سن

سن. [س ِن ن] (ع اِ) دندان. || سال. (منتهی الارب). || عمر. مدت عمر. زندگانی. هنگام از عمر. (ناظم الاطباء). عمر. (منتهی الارب). سال و عمر. مؤنث است در مردم باشد یا غیر آن. ج، اسنان. (آنندراج). || گاو دشتی. (منتهی الارب) (آنندراج). گاو نر. (مهذب الاسماء). || تیزی مهره ٔ پشت. || جای تراش از قلم. || زبان قلم. || شاخ. || دانه از سیر. || دندانه ٔ راسن. || اکل شدید. (منتهی الارب) (آنندراج).
- سن بلوغ، هنگامی که شخص مکلف شود و به تکلیف رسد. (ناظم الاطباء).
- سن تمیز، هنگامی که شخص شاعر شود و خوب و بد را بشناسد.
- سن رشد، سن قانونی. بلوغ سن.
- سن شباب، جوانی. (ناظم الاطباء).
- سن شیخوخت، پیری. (ناظم الاطباء).
- سن قانونی، سال و مدت عمری که پس از آن قانون اجازه میدهد کلیه ٔ معاملات را شخصاً انجام دهد.
- سن و سال، عمر و زندگانی. (ناظم الاطباء).

سن. [س ِ] (اِ) حشره ای است که رطوبت ساق خوشه های گندم و جو بمکد و آنرا خشک یا نزار کند. (یادداشت مؤلف).

سن. [س َن ن] (ع مص) تیز کردن کارد را بفسان. (منتهی الارب) (آنندراج). تیز کردن. (تاج المصادر بیهقی). || نصب کردن سنان به نیزه. || مالیدن دندان را به سواک. || سخت راندن شتران را. (منتهی الارب) (آنندراج). نیک راندن شتر. (تاج المصادر بیهقی). || ظاهر کردن و آشکارا کردن کاری را. || سفال گردانیدن گل. || سنان زدن یا بدان گزیدن یا شکستن دندان او را. || خوابانیدن و برجستن بر آن. || گذاشتن شتران را در چراگاه. || نیکو کردن سیاست و تیمار کسی را. || تصویر آن چیز کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). || سن علیه الدرع او الماء؛ ریخت آن را بر آن. (منتهی الارب). || زره به خویشتن فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). || رفتن در آن راه. || آرزومند طعام کردن کسی را چیزی. || ریختن خاک بر زمین. || بلند کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). بلند شدن. (المصادر زوزنی). || آب بر روی ریختن. (منتهی الارب) (آنندراج).

سن. [س ِ] (اِخ) دهی است از دهستان جراحی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 100 تن سکنه. آب آن از رودخانه ٔ جراحی. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و گله داری و ساکنین از طایفه ٔ آل ابوکرو می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).

فرهنگ فارسی هوشیار

سیاهک

‎ سیاه کوچک، قارچی است انگلی که نوعی از آن از تیره اوستیلاژیتاسه و نوع دیگرش از تیره تیلتیاسه است و هر دو نوع از رده پروتوبازیدیومیستها میباشند. نوع اول که به نام اوستیلاگو نامیده میشود گونه های مختلفش سیاهک گردی گندم و جو و یولاف و ذرت و غلاف دیگر را فراهم میکند و نوع دوم که به نام تیلتا نامیده میشود سیاهک سنگی غلات را به وجود می آورد. در سیاهک گردی دانه های گندم و غلات دیگر تبدیل به گرد سیاه رنگی که همان هاگهای قارچ است می شود و به وسیله باد به اطراف پراکنده میگردد. در سیاهک سنگی دانه غلات پوستش سالم است ولی داخل آن پر از گرد سیاه رنگ می باشد اراقو، لیخنیس.


سن سن

ترکی تویی خ تویی ک تو هستی

فرهنگ عمید

سیاهک

(کشاورزی) نوعی آفت قارچی غلات که بیشتر در گندم و جو بروز می‌کند و خوشه‌ و دانه‌ را به گردی سیاه‌رنگ تبدیل می‌کند، قره‌جه،
(صفت) [قدیمی] سیاه‌رو، سیاه‌چهره،


سن

عشقه، گیاهی که بر درخت می‌پیچد: هست بر خواجه پیخته زفتن / راست چون بر درخت پیچید سن (رودکی: ۵۰۵)،

فرهنگ معین

سیاهک

سیاه کوچک، قارچی است انگلی که نوعی از آن از تیره اوستیلاژیناسه و نوع دیگرش از تیره تیلتیاسه است، اراقوا، لیخنیس. [خوانش: (هَ) (اِمصغ.)]

گویش مازندرانی

معادل ابجد

سن، سیاهک

206

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری